برق لامع و تولید اولین حوله در ایران
- اشتراکگذاری
- 446
- 0
اولین حوله در ایران به دست جواد برق لامع تولید شد. اول اینطور نبود که مردم با فرهنگ استفاده از حوله آشنایی داشته باشند. جواد برق لامع علاوه بر سختیهایی که در مسیر تولید حوله تحمل کرد، باید فرهنگ استفاده از این محصول را هم در میان مردم جا میانداخت.
از آن روزهای پاییزی بود که سرما موذیانه خود را به زیر رختخواب میکشد. پاهایم را بدون هیچ میلی از زیر پتو بیرون کشیدم و از ترس این که از سرمای سرامیک یخ نزنند با شست پایم به دنبال دمپاییهای حولهای گشتم. میدانستم هر جا سرد باشد، آن جفت دمپایی حولهای میتواند پناهگاه گرمی باشد.
خودم را به سرویس بهداشتی که کنار اتاق پدربزرگ بود، رساندم و صورتم را شستم. دوباره یخ زدم. با چشمهای بسته به دنبال حولهام گشتم. پیدایش کردم و صورتم را در حوله فرو بردم. دل جدا کردن صورتم از حوله را نداشتم از بس که گرمایش دلنشین بود. بالاخره حوله را از صورتم جدا کردم و با چشمانی تار، تکه پارچهای دوخته شده به حوله را دیدم که روی آن نوشته بود «برق لامع».
فامیلی خودم روی حوله بود. البته که من کوچکتر از آن بودم که در تولید چنین محصولی به پدربزرگ کمکی کرده باشم. صدای مادر بزرگ را شنیدم که از پلهها پایین میآمد میگفت: «خدا رحم کند. معلوم است زمستان سردی داریم. انگار داریم تو همان قدیم لیلاوا زندگی میکنیم.».
میدانستم که لیلاوا، محله قدیمی در تبریز است که پدر بزرگ من در آن متولد شده و بزرگ شده است. یک بار که دستم به شناسنامه پدرم رسیده بود، توی صفحه اولش زیر هم نوشته بود:
نـام: جـواد نـام خـانوادگـی: بـرق لامـع
مـحل تولـد: تـبریـز تـاریـخ تـولـد: 3/آذر/1294
و اطلاعات دیگر که نمیتوانستم آنها را بخوانم. هنوز سوادم به آن اندازه نمیرسید. اما موضوعی که بیش از شناسنامه باعث کنجکاوی من نسبت به گذشته پدربزرگ میشد حرفهای دیگران بود. یادم هست روزی را که یکی از دوستان پدربزرگ میگفت؛ «حاج جواد برق لامع چشم و چراغ کشوره.
از جوانی همین اندازه باهوش بوده و به خاطر همین تونست حوله برق لامع رو تولید کنه.». فهمیده بودم که حوله یک پارچه معمولی نیست و نتیجه خلاقیت و ترکیب و پارچهها است. جستجو شروع شده بود.
از پدربزرگ قول گرفته بودم که همه چیز را در رابطه با معمای حوله توضیح دهد. انگار همان روز پاییزی که همه اهل خانه را به یاد لیلاوا انداخته بود، کاری کرده بود که پدربزرگ سر ذوق بیاید و آنچه که من میخواستم را تعریف کند.

سر میز صبحانه آماده شدیم و بخار چای یخ هوای پاییز را میشکست. پدربزرگ میگفت همانطور که مادربزرگم اشاره کرده بود هوای لیلاوا در پاییز به همین اندازه سرد بود و تا 10 سالگیش عادت داشت که مانند هر کودک دیگری به آغوش مادر پناه ببرد. اما به محض 10 ساله شدن برای کمک به تامین مالی خانواده، پدرش او را به کارخانه قالیبافی مرحوم اردبیلی در خیابان فردوسی تبریز برد.
زمانی که پدرش دست جواد کوچک را گرفته بود تا او را به کارخانه قالیبافی ببرد، خبر نداشت که قلب و ذهن جواد به کم قانع نیست و او قرار است اتفاقات زیادی را رقم بزند. در میان نخبگان، این یک اتفاق عادی است که در مدت زمان کوتاهی به درجه استادی میرسند و این نکته در طبیعت جواد برق لامع جوان هم وجود داشت.
همین طبیعت وجودی او بود که باعث شد از قالیبافی به پارچه بافی برود تا یک قدم به خلاقیتی که مدام در ذهنش در حال تراوش بود، نزدیکتر شود. البته که پارچه و ابریشم و کلاغهبافی از هنر قوم او هم بود و گرایش او به این بافتهها بی حکمت نبوده است.
تصورم این بود که پدربزرگ بعد از این قسمت از زندگیش که تعریف کرد تصمیم به مهاجرت به شهری بزرگتر گرفته باشد و اتفاقاتی که به طور معمول سر راه چنین انسانی قرار میگیرد برای او رقم خورده باشد. اما به لیلاوا برگشته بود. دلیل برگشتنش هم منطقی بود. این بازگشت برای او مانند یک دورخیز بود.
آن زمان جواد برق لامع تنها 16 سال داشت و زیرزمین منزل مسکونی که در لیلاوا داشتند را جای خوبی برای تحقق بخشی از رویایش دیده بود. کمی کار کرده بود و مقداری پول جمع کرده بود. به همین خاطر به یک استاد نجار سفارش ساخت دستگاه چوبی پارچه بافی داد. این دستگاه برای او 15 تومان آب خورده بود. دستگاه را به زیرزمین خانهشان که در کنار مسجد گول باشی بود برد و شروع به کار کرد.
دستان پدر بزرگ که آن موقع این همه چین و چروک نداشت و جوان و پر نیرو بود بر دستگاه چوبی پارچه بافی بود اما ذهنش در میان محصولات جدیدی بود که از ژاپن به ایران وارد میشد. یکی از پارچههایی که ذهن جواد برق لامع را به خود مشغول کرد، حوله بود. همان تکه پارچه دوست داشتنی که هر روز صبح من با آن آغاز میشود.
این پارچه تازه به بازار آمده که طرحهای زیبایی هم دارد میتوانست برای خشک کردن دست و صورت و بدن به کمک همه بیاید و به شدت کارآمد است. به دستگاه پارچه بافیاش زل زده بود و به این فکر میکرد که چطور میتواند پارچهای که از این دستگاه خارج میشود را به حوله تبدیل کند.
بعد از مدتی، تصمیم گرفت یک چله به بالای دستگاه پارچه بافی خود اضافه کند. سفارشش را به نجار داد و بعد از آماده شدنش، چله را به بالای دستگاه اضافه کرد. اینطور شد که اولین حوله در ایران به دست جواد برق لامع تولید شد. اما مسیری که این جوان گذرانده است، به همین جا ختم نمیشود.
پدربزرگ میگوید اول اینطور نبود که مردم با فرهنگ استفاده از حوله آشنایی داشته باشند. این یعنی که جواد برق لامع علاوه بر سختیهایی که در مسیر تولید حوله تحمل کرد، باید فرهنگ استفاده از این محصول را هم در میان مردم جا میانداخت. سال 1313 بود که پدر بزرگ در «نمایشگاه اختراعات عهد نو» در باغ گلستان تبریز از اولین تولیدات حوله خود رونمایی کرد. سه سال قبل یعنی 1310 پدربزرگ جواد کار خود را آغاز کرده بود، کارگاه شخصی خودش را راهاندازی کرده و نامش را گذاشته بود:
حـــــــــولـــــــهبــــــافـــــی جــــــواد
از زمانی حرف میزنم که روی حولههایی که پدربزرگ تولید میکرد «جواد 1310» حک میشد. سختیهای بسیاری جلوی حرکت جواد برق لامع بود. از یک طرف کمبود منابع و رقابت با محصولات خارجی و از طرف دیگر، مردمی که هنوز به استفاده از حوله عادت نکرده بودند. اما او بود که اولین حوله را به جامعه نساجی ایران تقدیم کرد.
راستی، باید بگویم که پدر بزرگ دو برادر داشت؛ نقی و علی. دلیل اینکه نام دو برادر حاج جواد برق لامع را آوردهام به این خاطر است که او به کمک این دو برادر توانست در حوالی آذرشهر اولین کارخانجات صنایع نساجی برق لامع را برپا کند. این کارخانجات در زمینی 315 هکتاری قرار داشت و با 500 هزار اصله درخت تبریزی ریشه و اصل پدربزرگ را به یادش میآورد.
البته علاوه بر درختها باید بگویم که 7 حلقه چاه عمیق و نیمه عمیق و 1500 راس گوسفند هم در مجموعه بزرگ کارخانجات برق لامع وجود داشتند. اخلاق قابل تحسینی که پدربزرگم تا زمانی که زنده بود داشت، این بود که هنوز عرق جبین کارگر کارخانهاش خشک نمیشد، دستمزد او را تمام و کمال میداد.

امروز از آن زمان که با پدربزرگ نشستم و در مورد کارهایی که کرده است صحبت کردم سالها میگذرد. اما خانواده کارگرهای کارخانه نساجی برق لامع هنوز به خانه مادربزرگ سر میزنند و از اهمیتی که حاج جواد برق لامع برایشان قائل بود، حرف میزنند. اینکه پدربزرگ نه تنها حقوقشان را به موقع پرداخت میکرد، بلکه حقوق مدنی و شرعی و معالجه و بیمه آنها را هم در نظر میگرفت.
رفتاری منصفانه با کارگرهای کارخانه داشت و نمیگذاشت احساس بدی داشته باشند. این میزان دقت که پدربزرگم داشت را از هیچ کس ندیدهام. هیچ پنهانکاری از دولت و قانون نداشت و همه نکات را به طور شفاف انجام میداد. این میزان صداقت در رفتار حرفهای حاج جواد برق لامع هم وجود داشت.
در تار و پود دستگاههای نساجی برق لامع، مواد اولیه باکیفیت جریان داشت و همین موضوع باعث شده بود که حولههای برق لامع در سال 1354 به بازار کشورهای توسعهیافتهای مانند آمریکا، انگلستان، آلمان و دیگر کشورها صادر شود و علاوه بر این موفق به کسب گواهی برترین کیفیت از بالاترین موسسه کیفیت استاندارد ایالات متحده آمریکا شود.
در سفری که به تبریز داشتم متوجه شدم مساجد راهآهن تبریز، دانشگاه تبریز، زندان تبریز، مسجد جلفا، مسجد گلین قیه و مسجد گوی گنبد آذرشهر همگی به همت پدربرزرگم ساخته شدهاند یا بازسازی و مرمت. تاسیس مکتبه امیرالمونین در نجف اشرف که با مشارکت مرحوم علامه امینی بوده هم کاری از حاج جواد برق لامع بوده است.
سال 1357 میتوانست نقطه اوج دیگری برای پدربزرگ و نساجی حولهاش باشد. او در این سال تصمیم گرفت فاز جدیدی از کارخانه نساجی برق لامع را با مساحت 55 هزار متر مربع شروع کند. این اتفاق با خرید 300 دستگاه سوئیسی فول اتوماتیک در حال فعال شدن بود و به این خاطر قرار بود 100 کارمند در آن کارخانه مشغول به کار شوند.
جدا از این همه، بسیاری هم در خانه میتوانستند به انجام بعضی قسمتهای کار مشغول شوند. اما تمام اموال او و برادرانش در همان سال به طور کامل مصادره شد. همین کافی که بگویم پدربزرگ در سال 1382 در سن 88 سالگی چشم از جهان فرو بست اما نامش برای همیشه در صنعت نساجی ایران زنده خواهد ماند. داستان زندگی همه سرمایه گذاران موفق چه داخلی و چه خارجی در مواردی مانند شوق و پشتکار به هم شباهت دارد.